مذهبی وفرهنگی
در احوالات او نقل شده است که از بزرگان کوفه بوده است؛ امّا از گذشتهي وي در مورد جبههگيري و دفاع از اميرالمومنين عليه السلام خبري در دست نيست.[1] گويند که ابن زياد وي را به همراه هزار نفر به قادسيه فرستاد تا از ورود امام عليه السلام به کوفه جلوگيري نمايد.
لشکر وي در منزل ذوحُسُم که نزديک کربلا قرار دارد با کاروان امام حسين عليه السلام برخورد نمود، حضرت به ياران دستور دادند تا سپاه حر و اسبانشان را سيراب سازند، سپس به آنها فرمودند: «من به سوي شما نيامدهام جز به خاطر اينکه نامههايتان را دريافت کردم» و مشغول نماز جماعت ظهر گشتند و سپاه حر هم به ايشان اقتدا نمودند!
پس از اقامهي نماز عصر بار ديگر امام عليه السلام سپاه حر را به تقوي الهي سفارش کردند اما حر گفت: «البته ما از کساني که به سوي شما نامه نوشتهاند نيستيم و به ما امر شده که وقتي شما را ملاقات کرديم از شما جدا نشويم تا اينکه شما را نزد «عبيدالله» ببريم. امام عليه السلام فرمودند: «مرگ به تو از آن نزديکتر است» پس عزم حرکت نمودند امّا حر و يارانش جلوي امام عليه السلام را گرفتند؛ امام حسين عليه السلام به حر فرمودند:« مادرت به عزايت بنشيند چه قصدي دارد؟» حر گفت: به خدا قسم اگر غير از شما از عرب به من آن عبارت را ميگفت همين عبارت را به او باز ميگفتم امّا به خداي قسم براي من اين (حق) نيست که ياد مادر شما کنم مگر به نيکوترين وجهي که ميتوانم».
ماجرا گذشت تا آنکه روز عاشورا از راه رسيد و حر هر چه سعي نمود تا ابن سعد را متقاعد کند تا از جنگ با امام عليه السلام دست بردارد ممکن نشد، مهاجر بن اوس که يکي از سپاهيان ابن سعد بود ميگويد: «ديدم که حر ميلرزيد. از اين رفتار حر به شک افتادم و گفتم: «اگر از من دربارهي شجاعترين مرد کوفه سؤال ميشد، تو را معرفي ميکردم، اين چه حالتي است که در تو ميبينم؟»
حر گفت: «همانا خود را بين بهشت و دوزخ مخيّر ميبينم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند جز بهشت چيز ديگري را انتخاب نخواهم کرد.» پس به اسب خود نواخت و به سوي امام حسين عليه السلام رهسپار شد.[2]
وي به سبب آنچه از پيش به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکاني بي آب و علف وانهاده بود، سر از خجالت به پائين انداخته بود و به سوي آنها پيش ميرفت در حاليکه ميگفت: «پروردگارا! من به سوي تو باز ميگردم، پس توبهام را پذيرا باش. من دل اولياء و فرزندان پيامبرت را به وحشت انداختهام. اي اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آيا براي من راهي به توبه هست؟ امام حسين عليه السلام فرمودند: «آري، خداوند به تو روي خواهد کرد.»
پس حر داستاني را براي امام عليه السلام اينگونه بيان کرد: «روزي که براي بستن راه شما از کوفه خارج ميشدم، با گوش جان شنيدم که هاتفي ندا داد: اي حر! تو را به بهشت بشارت ميدهم؛ گفتم: واي بر حر، آيا تو او را به بهشت بشارت ميدهي، در حاليکه او براي جنگ با پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله به حرکت درآمده است؟» امام فرمودند: تو به خير و پاداشي نيکو دست يافتهاي.»
در روز عاشورا بعد از شهادت حبيب، حر به ميدان رفت و جنگ شجاعانهاي با سپاه ابن سعد نمود و در خلال جنگ يکي از سپاهيان اسب وي را مجروح ساخت و حر مجبور شد پياده بجنگد اما با اين وجود چهل نفر از آنها را به درک واصل نمود، تا اينکه بالاخره از پاي درآمد.
گفته شده است هنگامي که امام حسين عليه السلام بالاي سر حر آمدند، خون از صورتش برگرفتند و فرمودند: «تو آزادهاي! همان طور که مادرت تو را آزاده ناميد و تو در دنيا و آخرت آزادهاي.»
نظرات شما عزیزان:
کپي برداري از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز ميباشد .
All Rights Reserved 2005-2006 © by t-km1.LOXBLOG.COM